در این حال و روز و اوضاع و احوال که قیمت ها نوسانات لحظهای را تجربه میکند و شرایط اقتصادی مردم روز به روز وخیمتر میشود و معضلات بیکاری و فقر و اعتیاد همچون بیماری به جان جامعه افتادهاند.
اگر مقصر اصلی این شرایط را جمعیت بالای دهه شصتیها بدانیم و یا جوانان تحصیلکردهای که تنها جرمشان همان تحصیل یا اعتماد به سیستم آموزش عالی است، یا کولبری که از جان مایه میگذارد تا لقمه نانی بهدست بیاورد و یا کارگری که ماهها حقوق ناچیز خود را نگرفته، اگر اینها را مقصر بدانیم و در هنگام اعتراض و شکوایه، آنها را خطاکار بنامیم و مهر بر دهانشان بزنیم و صدایشان را نشنویم، میتوان گفت در حال مدیریت اوضاع هستیم اما ابدا در پی حل مشکلات نیستیم. این نوع مدیریت کبکی با نادیده و ناشنیده گرفتن مسائل و مشکلات تنها سعی در تزریق مسکنهای زودگذر و امید به رسیدنِ پایداری سیستم در یک نقطه ناپایدار را دارد. مدیرانی که آب در دلشان تکان نمیخورد، از سفرهی خالی کولبرها خبر ندارند، مسئولانی که بهجای ارائه راهکار و برنامه جهت ایجاد اشتغال و بهکارگیری جوانان، تنها به شرایط و بندهای انواع و اقسام مناقصه و مزایده در همکاری با پیمانکاران همیشگی، میاندیشند، نه تنها توان ارائه طرح و فکری به جهت گرهگشایی از مشکلات را ندارند بلکه وجودشان اگر نگوییم علت پدیدآمدن آنها، قطعا مانعی دستوپاگیر در راه همواره کردن معضلات و مشکلات است.
فیلسوف دانمارکی سورن کیرکگارد زندگی انسان را در چند حالت ترسیم میکند. حالتی که در آن لذت، اصل بنیادین حاکم بر زندگی است. لذاتی از قبیل قدرت، مال و مقال، کسب شهرت و ... . در حالتی دیگر از زندگی، ممکن است انسان در زندگی تنها پیرو و تابع دستوراتی مشخص باشد. بخشی از آن چیزی که این روزها شاهد آن هستیم حاصل عملکرد دو دسته از مدیرانِ تابع و لذتطلباست. برخی از دستاندکاران و صاحبمنصبان، تابع بیچون و چرای دستورات هستند؛ آنانی که هیچ اختیار و ایدهای از خود ندارند و همچون عروسکهای خیمه شببازی تنها به اجرای نمایش خود سرگرماند و همه دلمشغولیشان حضور در صحنه و حفظ موقعیت خود به هر قیمتی است. این دسته با رعایت عرف و دستورات مشخص زندگی میکنند. به قواعد عرفی و هنجارها و آنچه حقِ متعارف میدانند، پایبند هستند. اما این پایبندی به قواعدِ شکلگرفته و اتکای بیش از اندازه به محاسبههای عقلی، گناه اصلی است چرا که شکوفایی استعدادهای فردی و مواجه مستقیم و بلاواسطه با وجود صورت نمیگیرد. زندگی انسان در این مرحله، معطوف به لذت نیست با این حال یاس و ملال تنها نتیجه حاصل از این نوع زندگی است.
از طرف دیگر، دستهی لذتطلبانی هستند که دچار جنون لذت شدهاند و در سرابهای اندیشه خود سیرآب نمیشوند، مالاندوزی میکنند و پنهانکاری. در زندگی آنها هر امری در راستای لذت معنا دارد، هر چیزی فدای لذت میشود و پس از کسب لذت، دوباره زایشِ خواهشی نو و لذتی جدید عنان زندگی را بهدست میگیرد. در این حالت انسان یا دچار جنون شده و هیچگاه ارضا نمیشود یا ملال و خستگی و یاس از تکرار بیانتهای رنج ناشی از نیاز، زندگیاش را دربرمیگیرد. این دو دسته یا دچار حماقت و بیخودی هستند و یا گرفتار در حلقهی پنهانکاری و لذتطلبی و هر چالشی که بهوجود میآید اولین واکنش آنها مصادرهی مسئله و پنهان کردن آن است. از نظر آنها، بهترین راهحل هر معضلی دیدهنشدن آن است.
در نهایت آنچه برای این دو دسته هیچ اهمیتی ندارد و اصولا شناختی نسبت به آن ندارند، انسان است. برنامهها و طرحهای بیارتباط با اوضاع کنونی جامعه، فضاسازیهای کاذب و نمایشی و مالاندوزیها و حرص و طمع فردی، تیشههایی است که آشکارا به ریشهی توسعه و پیشرفت جامعه وارد میشود. خوشبختانه در شرایط و موقعیت این روزها، مشکلات و معضلات تقریبا عیان و آشکار هستند و به همان اندازه ذات و ماهیت اینگونه افراد. عملکرد آنها و افکار و اندیشههایی که در سر دارند، مسیری را برای جامعه ترسیم میکند که جز تباهی و انحطاط نیست. اما مردم همچنان امیدوارند. امید به ورود مدیران جوان و خوش فکر بدور از جنون لذت، ومال اندوزی و تابعیت محض.